سایدا جونسایدا جون، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

سایدا دردونه ی مامان و بابا

خونه خاله رزیتا با سحر جون و فرناز جون

امروز خونه رزیتا جون دعوت بودیم. نمی دونم چرا چند روزه بر اخلاق و بی حوصله شدی. البته امروز فکر کنم دلیلش را فهمیدم. تو مهد بعد از ناهار می خوابی چون بد خواب میشی میای خونه اذیتم می کنی. غر میزنی و ظهر که وقت استراحت منه نمیخوابی. امروزم همین طور بود و خیلی ظهر اذیتم کردی و نخوابیدی. وقتی هم رفتیم خونه خاله رزیتا بازم غر میزدی و از من جدا نمیشدی بعد سحر  بالاخره تو را راه انداخت. رفتی و بازی میکردی اما بازم از من میخواستی پیشت باشم ازت دور نباشم. یه دوست جدید هم پیدا کردی اسمش فرناز  بود.  این هم صحنه هایی از  بازی های شما.                 &nb...
26 آذر 1393

یا امام حسین نگهدارمان باش

روز چهلم امام حسین  عمه زهرا مثل هر سال دیگ حلیم نذری داشت و امسال مفصل تر و با شکوه تر برگذار شد. همه زهرا صبح زنگید  و ما را از ناهار دعوت کرد. بابا محمد کار داشت و دیر تر آمد. وقتی رسیدیم خونه عمه زهرا همه داشتن گندم های حلیم را پاک میکردن و مشغول کار بودن. تو هم با نیایش مشغول بازی کردن شدی. ظهر خاله اعظم و مرتضی و مامان خاتون  از تهران آمدن. بعد ازناهار  و کمی استراحت همه مشغول تدارکات مراسم  هیأت شدن. خدا قبول کنه و همه را زیر پرچم امام حسین و یارانش محفوظ کنه. بابا محمد و سایدا جون در حال حلیم  هم زدن         ...
25 آذر 1393

هدیه زیبای فرداد جون

هر سال با شروع سال جدید با گل پسر های زیبایی آشنا می شم که قراره یک سال تحضیلی را با هم بگذرونیم. امسال هم با دانش آموزان خوب و باادب و و والدین صمیمی و مهربانی آشنا شدم. از لطف ها و محبت های بی دریغ شما بسیار سپاسگذارم. ابن هدیه زیبا و هنرمندانه هدیه مامان فرداد جونه. هنر زیبای شما را میستایم  و از لطف شما ممنونم. هر وقت سایدا جون این کلاه را سرش بذاره یاد شما را فراموش نمیکنه. فرداد زیبا و باهوش دوستت دارم و آرزوی من موفقیت همه دانش آموزان دوم دوستیه     ...
25 آذر 1393

دوستان خوب ما

3 شنبه 4 آذر جمع کوچولو ها تو خونه ما جمع بود و یه روز خیلی شاد را با دوستانت گذروندیم. مامانی یه کیک خوش مزه هم درست کرده بود. خیلی وقت بود که می خواستیم هم دیگه را ببینیم اما نمی شد. یه روز به یاد ماندنی. این کیک  مامانی امیدوارم خوش مزه و نوش طمع باشه و همه خوششون آمده باشه     تو این مهمونی خاله خکیمه با غزل جون، خاله فاطمه با ایلیا جون؛ خاله مریم با محمد امین کوچولو، خاله زهره و خاله نفیسه آمده بودند و ما را خیلی خوشحال کردن. تو با ایلیا بیشتر جور شدی و با او خیلی بازی کردی. رفتید تو اتاف و تو برای ایلیا  کتاب خوندی. خیلی صحنه قشنگی بود و اونجا حس کردم  چه قدر بزرگ شدی ...
14 آذر 1393
1